امیرعلی شيرين تر از امیرعلی شيرين تر از ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

امیرعلی دردانه ی ما

روز مادر مبارك

    ای مادر جای تو اینجانیست بهشت است من رو هم با خودت ببر   زیباترین واژه بر لبان آدمی واژه “مادر” است مادر، یعنی به تعداد روزهای گذشته تو صبوری! مادر یعنی به تعداد روزهای آینده تو دلوا پسی! مادر یعنی به تعداد آرامش همه ی خوابهای کودکانه تو بیداری! مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد! مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود! مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن... به یاد مادرهایی که از  پیشمون رفتن و به سلامتیه مادرهایی که کتارمون هستن صلوات. ميلاد حضرت فاطمه (س) و روز زن و مادر رو به همه ي مادراي مهربون و دوستاي گلم و خو...
23 ارديبهشت 1391

امیرعلی و پروژه ی از شیر گرفتن

سلام به روی ماه همتون وااااااای دلم برا تک تک شما دوستام تنگ شده بود  آخه چند روزیه که امتحاناتم شروع شده و سرم حسابی گرمه درساس میخام از روز جمعه تا الان بگم مامان الناز روز جمعه تصمیم میگیره که دردونمون رو از شیر بگیره درسته سنت یک ساله و نیمه و خیلی زوده برا این کار ولی دلیل داره آخه اصلا لب به غذا نمیزدی و همش شیر میخواستی بعضی وقتا هم که واسه خودت مشغولیت کرده بودی شنبه که مامان الناز زنگید و ماجرا رو گفت ناراحت شدم آخه دلم نمیومد این کارو بکنه گفت که دیروز یکم بی تابی کردی و شبا هم که باید شیر میخوردی تا صبح!!!!! اینبار مامان الناز شب رو تا صبح دردونه رو رو پاهاش خوابونده فقط تا بهونه نگیره و گریه نکنه روز شنبه هم ک...
20 ارديبهشت 1391

امیرعلی و رفتن به ائل گلی

سلام دیروز خواهرم الناز زنگ زد که دلم براتون تنگ شده و با امیرعلی میام خونتون ماهم خوشحال شدیم که دردونه جونمون رو میتونیم ببینیم ظهر ناهار رو خوردیم و یه چررت کوتاهی زدی و زودی بیدار شدی عصر هم دختر عموهام سمیه جون و ثریا جون اومدن سمیه جون ماه هفتم بارداریه تیرماه دخمل کوچولوش به دنیا میاد ساعت هفت بود که بابا رحمان زنگ زد که حاضر شین میریم بیرون یکم بگردیم(بعضی وقتا شوهر خواهر مهربانتر میشود!!!) ماهم زودی حاضر شدیم  تو راه فهمیدیم که بابا رحمان با امیرآقا شوهر دخترعموی امیرعلی جون قرار گذاشتن بریم ائل گلی پارک بزرگ شهر تبریز از اونجا هم شام بریم بیرون البته سیب زمینی و تخم مرغ!!! تازه رسیده بودیم ائل گلی که دو تا شتر ب...
13 ارديبهشت 1391

اميرعلي و خونه مامان بزرگ فيروزه+17ماهگي

سلام بلـــــــــه بالاخره روز جمعه شد و من و مامان صبح زود راهي خونه ي اميرعلي جونم شديم آخه من ساعت يازده كلاس داشتم واسه همين زود رفتيم  نون روغني و خامه عسلم گرفتيم و دوره همي صبحونه اي نوش جان كرديم يكمي هم با اميرعلي جونم بازي كردم و چندتا عكس گرفتم كه تو بست هاي بعدي ميذارم بعدازظهر مامان و خواهرم قرار بود برن خونه ي مادربزرگ فيروزه همون طور كه تو بست قبلي گفتم از چهارشنبه تا جمعه روضه داشتن منم ساعت هفت رسيدم خونه ي مامان بزرگ فيروزه همه ي زن عموها و دخترعموهاي دردونه اونجا بودن زن عمو سيما زحمت كشيدن از اميرعلي چندتا عكس گرفتن كه اينجا براتون ميذارم     اينجا وقتي داشتيم ع...
10 ارديبهشت 1391

امیرعلی و دلتنگی خاله

سلام امیرعلی جونم خیلی دلم برات تنگ شده از وقتی کلاسام شروع شده دیگه کمتر می تونم روی ماهتو ببینم فقط از طریق تلفن صداتو میشنوم و دلم آروم میگیره مامان بزرگ فیروزه دوهفته ای میشه که خونشون رو عوض کردن و اومدن نزدیک خونه ی شما البته سه تا عمو و یعه دختر عموی دیگه هم نزدیکن به خونه شما از امروز تا جمعه مامان بزرگ فیروزه تو خونشون به خاطر وفات ام ابها حضرت فاطمه زهرا (ص) روضه دارن و سرت حسابی گرمه امروز صبح خواهرم زنگ زده میگه که دیشب که خونه ی مادر شوهری مونده بودیم الان اومدیم خونمون امیرعلی فک میکنه اومدیم خونه ی شما و اتاقارو نیگا میکنه میگه اَلالـه منم زودی گوشی رو از مامان گرفتم میبینم بله شیطون بلا داره منو صدا میزنه آخ ک...
6 ارديبهشت 1391
1